روزى متوکل خود را بر امام على النقى حضرت هادى علیه السلام عرضه داشت و دستور داد هر اسب سوارى توبره اسب خود را پر از خاک نماید.و در محل معینى بریزند، در اثر انباشته شدن پشته و تل بلندى مانند کوه درست شد که آنرا تل المخالى (پشته توبره اسبها) نامیدند.متوکل و حضرت هادى بر فراز آن تل بالا رفتند متوکل گفت میدانید از چه رو شما را خواستم؟ براى اینکه سپاه مرا مشاهده نمائید تمام لشگریان او لباسهاى مخصوص پوشیده؟ غرق در سلاح با بهترین زینتها و تمام آرایش سان مى دادند. این عمل را براى ترسانیدن کسانى که اراده مخالف با او را داشتند کرده بود و متوکل از حضرت هادى علیه السلام مى ترسید که مبادا یکى از اهل بیت و بستگان خود را امر بخروج کند. حضرت پس از مشاهده سپاه متوکل فرمودند مى خواهى من هم سپاه خود را بتو نشان دهم گفت دهید تا لشگر شما را به بینم.دستهاى خود را بدر گاه بى نیاز دراز کرد و دعا نمود در این هنگام متوکل دید از شرق تا غرب تمام آسمان را فرشتگان فرا گرفته اند و مانند ابر فضا را پوشانیده اند از ترس بر زمین افتاد و غش کرد. پس از آنکه بهوش آمد حضرت فرمودند ما در دنیا اظهار چیره دستى با شما نمى کنیم و مشغول به امر آخرت هستیم نگرانى و ترس نداشته باش از آنچه خیال کرده بودى مرا نسبت به تو در این جهان مزاحمتى نیست.